
وقتی تنها و غریب کنج این خلوت تاریک بودم
دستی دستامو گرفت
دستی که ارومو گرم اومدو غصه هامو بغل گرفت
دل مرده ام جون گرفت وقتی گفت عاشقمه
تو چشمام نگاه میکرد وقتی میگفت مال منه
بوی عطر پیرهنش مست مستم کرده بود
اون نگاه مهربونش آخ دیونه ام کرده بود
نظرات شما عزیزان:
نادر 
ساعت21:05---22 خرداد 1391
توی دنیا دو تا نابینا میشناسم،
یکی تو که هیچ موقع عشقم رو ندیدی،
یکی من که کسی رو جز تو ندیدم
نادر 
ساعت20:18---21 خرداد 1391
فاصله هاست بین ما:
دلت به لطافت حباب.ونازکی بلور.
وجودت پر از عشق وشکوه.
می دانی چشمهایت همرنگ دریاست.؟
وتنت سکوت را می شکند.
... ... قامتت.چون برج بلند عاشقی.
افسوس که بین ما فاصله هاست.!
وحرفهایت عشقم را قلقلک می زند.
اما سایه شرم با من است.!
گرچه دلم با توست.!
نادر 
ساعت20:16---21 خرداد 1391
حال و احوال این روزهایمــ قاصدکے را مے ماند که دلش حتے نه به باد و نه حتے به نسیمــ که به یک فوت خوش است
|